کد مطلب:166437 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:254

ملاقات با امام حسین
حسین (ع) در مكه منزل گرفت، اهل مكه و زائران حرم به خدمت او می رسیدند، مردمان اطراف شهر نیز به زیارت او می آمدند.

ابن زبیر هم كه از بیعت با یزید سر تافته و از بیراهه خود را به مكه رسانیده بود، در كنار كعبه منزل گزیده و اوقات را به نماز و طواف سپری می نمود، هر دو روز یكبار و یا بیشتر به حضور امام می رسید، ولی در واقع او از حضور امام در مكه دلتنگ و ناخشنود بود، زیرا با وجود امام كسی به او اقبال نشان نمی داد و بیعت او را نمی پذیرفت.

عبدالله بن عمر نیز، كه برای عمره مستحب به مكه آمده بود، با ورود امام حسین (ع) تصمیم گرفت كه به مدینه برگردد، اما پیش از بازگشت، به حضور امام رسید و گفت: ای اباعبدالله! اكنون یزید صاحب سیم و زر است و از اینرو مردم برخی بیعت او را پذیرفته اند و گروهی پس از این روی خواهند آورد، با پیشینه دشمنی و كینه ای كه خاندان بنی امیه با شما دارند، از آن می ترسم كه مخالفت تو با یزید سبب ریختن خون تو و گروهی دیگر شود. من از رسول خدا شنیدم كه فرمود: حسین كشته خواهد شد و اگر مردم به وی یاری نرساند به خواری گرفتار خواهند شد. من به شما توصیه می كنم كه


مانند دیگران بیعت بپذیر و از ریخته شدن خون مسلمانان حذر كن! [1] .

امام فرمود: ای ابا عبدالرحمن! آیا نمی دانی كه گاه دنیا آنچنان پست می شود كه سر بریده یحیی بن زكریا را به ستمگری از ستمگران خدا ناشناس بنی اسرائیل اهدا می كنند و آیا تو نمی دانی كه كار بنی اسرائیل به جایی رسید كه در هر روز، صبحگاه از طلوع فجر تا طلوع خورشید، نخست هفتاد پیامبر را به شهادت می رساندند و سپس در بازارهایشان به خرید و فروش می پرداختند و انگار كه هیچ كار خلافی هم انجام نداده اند، پس خداوند گر چه در عذاب آنها شتاب نكرد بلكه به ایشان مهلت داد، ولی سرانجام خدای منتقم آنان را به سزای كردارشان رسانید. ای ابا عبدالرحمن! از خدا بترس و دست از یاری من برندار! [2] .

به راستی عبدالله بن عمر، از چهره های مقدس مآب و محافظه كاری است، كه مانند آن در هر زمانی دیده می شود، او از شمار عالمانی است كه میان دینداری و دنیا مداری، هیچ گونه تباینی نمی بیند، یعنی با وجود ستم و فساد و فقر و نابسامانی در جامعه، می شود بی هیچ عكس العملی دیندار هم بود و به مقتضای شرایط زمان حركت نمود و خود را همرنگ جماعت نمایاند و بدین ترتیب خیر دنیا و آخرت را به


دست آورد!!! اما آیا منطق قرآن، پیامبر و اصحاب آن حضرت همین گونه بود؟. این شخص كه خود را از صحابه پیامبر می دانست و همواره احادیثی را از آن حضرت نقل می كرد، در همه مراحل عمر خویش رویه محافظه كاری را از دست نداد، چنانكه پس از كشته شدن عثمان و رو آوردن مردم به حضرت علی (ع) به بهانه اینكه من باید آخرین نفری باشم كه با علی بیعت می كنم، از بیعت با آن حضرت سر برتافت، ولی پس از شهادت علی (ع) وقتی موقعیت را به سود معاویه یافت دست بیعت به وی داد اما آنگاه كه معاویه برای فرزندش یزید بیعت می گرفت، به صف مخالفان پیوست، زیرا او بسیاری از بزرگان عرب را می دید كه با جانشینی یزید مخالف هستند و از اینرو بیعت با وی را به مصلحت خویش نمی دید، و لذا معاویه كه از روحیه او آگاه بود، مخالفت وی را به چیزی نگرفت.

پس از مرگ معاویه و آغاز حكومت یزید، عبدالله چون بسیاری از بزرگان اسلام را معترض حكومت یزید یافت، او نیز بیعت خود را به تأخیر انداخت و هنگامی كه مردم شهرهای مدینه و كوفه و بصره و... را با حسین (ع) همصدا دید، دو بار به حضور امام حسین (ع) رسید و آن حضرت را نصیحت كرده و از مخالفت با یزید برحذر داشت. عبدالله با آنكه خود این حدیث را به امام (ع) یادآور می شد كه پیامبر (ص) فرمود: حسین كشته خواهد شد و اگر مردم به وی یاری نرسانند به خواری گرفتار خواهند گردید، باز هم سازش با یزید را به امام پیشنهاد می كرد و چون امام را قاطع و صریح یافت، علی رغم در خواست آن حضرت كه فرمود: «ای ابا عبدالرحمن دست از یاری من برندار» نه تنها كه به ندای حسین لبیك نگفت بلكه با یزید بیعت كرد و حتی دیگران را به سازگاری با او دعوت نمود. پس از مرگ یزید، هنگامی كه عبدالملك مروان به حكومت رسید و برای سركوبی ابن زبیر، حجاج بن یوسف ثقفی را به مكه اعزام داشت، چون حجاج به مدینه وارد شد، عبدالله بن عمر، شبانه شتابان به سوی حجاج آمد، و گفت: امیر دستت را بده تا بوسیله تو با خلیفه بیعت كنم!


حجاج پرسید: این همه شتاب برای چیست؟ می توانستی آنرا به فردا موكول كنی. عبدالله گفت: زیرا از پیامبر خدا (ص) شنیدم كه فرمود: «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة الجاهلیة» هر كس بمیرد و امام زمان خویش را نشناسد، مانند مردم زمان جاهلیت مرده است. از اینرو، من ترسیدم كه امشب مرگم فرا رسد و چون امام و پیشوایی نگزیدم مانند مردگان جاهلیت بمیرم.

حجاج كه این گفته را شنید، پای خود را از زیر لحاف بیرون كشید و گفت: بیا بجای دستم پایم را ببوس!!

این عالم مقدس مآب محافظه كار، خم شد و بر پای كثیف ترین جنایتكار تاریخ بوسه زد.


[1] فتوح، ج 5، ص 42 و 43.

[2] لهوف، ص 14. خوارزمي، ج 1 ص 190. در رواياتي ديگر آمده است كه: عبدالله بن عمر، از آن حضرت خواست كه دست از قيام بردارد و راه پيامبر را پيش گيرد و از دنيا خواهي بپرهيزد و آنچه را كه عموم مردم برگزيده اند، بپذيرد. ترجمة الامام الحسين من كتاب الطبقات، (تراثنا، ش 10، ص 166).